سعید طامه بیدگلی

۲ مطلب در فروردين ۱۳۹۳ ثبت شده است

طامه روستایی از توابع بخش مرکزی شهرستان نطنز در استان اصفهانه که گلابی‌های خیلی معروفی داره که به قول یکی تمامن سهم صادراته و خوردنش که هیچ دیدنش هم واسه ما حرومه.

آران و بیدگل شهرستانی در شمال استان اصفهانه و خیلیا اسمش رو نشنیدن و معمولن کاروانسرای مرنجاب و کویر زیباش رو از شهرستان کاشان میدونن اما به خدا مال خودمونه و آران و بیدگل از کاشان جداست :-دی

ارتباط طامه و بیدگل:

همونطور که خودتون میبینین این دو از نظر جغرافیایی با هم ارتباطی ندارن اما شاید بعضی از بیدگلی‌ها اونجا فامیل داشته باشن و بالعکس اون با توجه به طرف اول معادله، بدیهیه.

اما نام‌خانوادگی من:

ظاهرن یکی از اجداد من که میگن اسمش باقر بوده واسه صادرات و کار به بیدگل (ویگل قدیم) نقل مکان میکنه و بعدها براساس سیستم انتخاب نام‌خانوادگی، فامیل ایشون میشه طامه‌بیدگلی.البته بسیاری از نوادگان ایشون نام‌خانوادگی خودشون رو تغییر دادن حالا به هر دلیلی اما من که فکر نمیکنم به غیر از تلفظ کردنش واسه استاد که اونم چون ممکنه غیبت بخوریم و بعدن موجبات حذف رو فراهم کنه مشکل دیگه‌ای داشته باشه.

۱۴ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۶ فروردين ۹۳ ، ۲۱:۴۸
سعید طامه بیدگلی
سرانجام روز کانتست فرارسید. بنا به توافقی که با امیر کردم قرار شد سؤالایی که آماده میکنه صورت فارسی هم داشته باشه.
قرار بود ساعت هشت کانتست شروع بشه همه چیز آماده بود به غیر از حسین و سروش که وقتی از حالشون خبر گرفتیم حسین داشت تلاش میکرد خودش رو برسونه و سروش هم مشهد بود. کمی منتظر موندیم تا حسین بیاد و بعد شروع کنیم.
کانتست شروع شد یه استرس خیلی مزخرفی گرفتم که نمیدونم واسه چی بود هنوز سؤالی هم نخونده بودم که بگم شاید دلیلش سؤالهاست. یه کم گذشت و شروع کردم به حل کردن.سؤالها زیاد سخت نبودن و میشد حل کرد. قرار بود امتحان پنج ساعت باشه اما بعد از گذشت چهار ساعت با توافق جمع دیگه تمومش کردیم. الان دیگه موقع یوم‌الحساب و رسیدگی به امور بود.
اول به حساب علی رسیدگی شد، نمره‌ی دو سؤال رو گرفت و با چهل امتیاز صدرنشین گروه بود. نوبت رسیدگی به اعمال حسین رسید، نمره‌ی دو سؤال رو کامل گرفت و از سؤال سوم، دو امتیاز گرفت و الان اون با چهل و دو امتیاز صدرنشین بود. به اعمال من هم مثل بقیه رسیدگی شد و حالا من بودم که با پنجاه و چهار امتیاز صدرنشین بودم. طبق معمول و به درخواست شکمِ دوستان رفتیم ساندویچی که یه ناهار مهمونشون کنم اما من که پولی همراه نداشتم، موضوع رو با دوستان درمیان گذاشتم اما انگار صدای من در برابر صدای شکم این دو (علی نیومد) مثل صدای سوت بود در برابر صور اسرافیل. با توافق جمع قرار شد دوستان هزینه‌ی غذا رو حساب کنن و من در آینده این قرض حسنه رو جبران کنم.
یک ماه مونده بود تا مسابقه و ما باید تمرینمون رو بیشتر میکردیم اما بعد از مشخص شدن اعضای دو تیم، دیگه هیچکس واسه تمرین نیومد.
گذشت تا اینکه روز مسابقه‌ی اینترنتی فرارسید، مسابقه‌ای که تعداد سهمیه هر دانشگاه و تیم‌های انتخابی رو مشخص میکرد. اونجا بود که متوجه شدیم پنج تیم از دانشگاه یزد ثبت‌نام کردن و ما هیچ شناختی از اون سه تیم نداشتیم. نتیجه این مسابقه برای تیم دوم ما بد شد و اونا از بین پنج تیم دانشگاه پنجم شدن و شانسی برای حضور در این دوره نداشتن مگر اینکه به دانشگاه یزد پنج سهمیه میدادن که کاملن محال بود.
سهمیه‌ها هم اعلام شد و سهم دانشگاه یزد دو سهمیه بود اما با تلاش امیر این سهمیه به سه افزایش یافت. 
یه کوچولو دیگه مونده که ایشالا بعدن مینویسمش...
۵ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۵ فروردين ۹۳ ، ۱۶:۵۱
سعید طامه بیدگلی