بعضی وقتها آدم نمیداند در مورد این اساتید محترم چه بگوید. آخر یک انسان چقدر میتواند بیمنطق و ... باشد. این ترم موقع انتخاب واحد با خودم گفتم این ترم، ترمی نیست که بتوانم درسهای سخت بردارم پس درس گراف را به عنوان درسی راحتالپاس برمیدارم. طبق همان ذهنیتی که داشتم مطالب درس زیاد سخت نبود و به نظر میرسید که میشود نمرهی خوبی از این درس گرفت، فقط تنها مشکلی که با کلاسها داشتم، اخلاق بد و غیرقابل تحمل استاد (استاد!!!) محترم بود که با توجه به حساسیت کم این آقا به حضور و غیاب و این که اعتقاد داشتند شخصیت دانشجو بیشتر از آن است که به زور حضور و غیاب در کلاس حضور داشته باشد، این مشکل نیز قابل حل بود. تاریخ میانترم را مشخص کرد. درست چند روز بعد از مسابقات ACM بود. با خود گفتم درست است بیاخلاق است اما برای دانشجو ارزش قائل است. شاید بتوانم از او فرجه بگیرم و امتحان را در تاریخی دیگر بدهم.
پس از بازگشت از پاکستان یک روز وقت داشتم که جزوهی 40 برگی میانترم را بخوانم، اما خستگی سفر و حجم زیاد جزوه میل مرا به این کار کم کرد. با خود گفتم فردا قبل از میانترم با این آقا صحبت میکنم و به امید مساعدت، موضوع را با او درمیان میگذارم. پانزده دقیقه قبل از امتحان بود که موفق شدم در راهرو دانشکده او را ببینم موضوع را برایش بازگو کنم.
با چنان برخورد زشت و دور از ذهنی مواجه شدم که در آن لحظه فقط این در ذهنم گذشت "ای کاش هیچ وقت از او این درخواست را نکرده بودم". به من گفت باید میانترم بدهم و اگر این کار را نکنم فرجهی دیگری در اختیارم نمیگذارد و نمرهی من از میانترم صفر است. از مسابقات و مقامی که کسب کرده بودیم گفتم. گفت این به من مربوط نیست و شما هر کار کردهای لطف به خودت بوده و این دلایل برای من موجه نیست. گفتم میتوانم به سرپرست تیم بگویم که با شما صحبت کند. گفت من این حرفها را قبول ندارم تو اگر میخواهی باید از طرف رئیس دانشگاه برایم نامه بیاوری...
آخر این چه برخوردی است، بعد از این آدم به چه دلخوش باشد و رغبت کند این درس را بخواند. با حس تنفری که از گراف برایم پیش آمده چه کنم.
به ناچار امتحان دادم. زیاد سخت نبود (شاید چون نخوانده بودم به نظرم سخت نمیرسید) اما هیچ میلی به نوشتن و فکر کردن نداشتم و سر جلسه فقط به این فکر بودم که یک آدم چقدر میتواند بیمنطق و... باشد.
همیشه با خودم فکر میکردم شاید مشکل از من است و او حق دارد اما هیچگاه حرفهایش را فراموش نمیکردم، تا این که یک روز در کلاس گفت: آنان که میانترم ندادهاند میتوانند با پایانترم یکجا امتحان دهند. با این حرفش مطمئن شدم که مشکلش با من است. دیگر تحملش برایم سخت بود. با خود گفتم به هر شکلی که شده این درس را حذف میکنم. دیگر نمیخواستم جایی بروم که میدانستم او هم در آنجا حضور دارد، حتی امتحان پایانترم.
امروز امتحان نهایی این درس بود. اندکی کسالت داشتم و سرم زدم و دور از جانتان چند ساعتی بستری شدم.
باشد که با درخواست حذف پزشکیام موافقت شود.