سعید طامه بیدگلی

خاطرات ACM

سه شنبه, ۱ بهمن ۱۳۹۲، ۱۲:۰۶ ق.ظ

این خاطره رو میخوام از اول مهر شروع کنم روزی که رسیدم دانشگاه و با خبر شدم که یه تیم و یه نفر ( کلن 4 نفر) دارن واسه مسابقات امسال کار میکنن سه تا شون که از دوستان قدیمی بودن و اون یکی هم الان رفته بین دوستان و البته در آینده‌ای نزدیک از دوستان قدیمی میشه،منم خیلی دوست داشتم واسه مسابقه کار کنم اما چون سیستمم بنده خدا داشت نفسهای آخر رو میکشید تو تابستون زیاد بهش فشار نیاوردم وگذاشتم تو حال خودش باشه و اینطوری شد که نتونستم تو دوره تمرینات تابستونی شرکت کنم،اما رفتم و به امیر(کفشدار گوهرشادی) گفتم که میخوام کار کنم اونم گفت مشکلی نداره میتونی بیای.

روز اول که وارد اتاق تمرین شدم یه اسکوربورد که رو وایت برد کشیده بودن نظرم رو جلب کرد،از دوستان پرسیدم که این چیه سریع یه سیستم در اختیارم گذاشتن و سایت usaco.org رو بهم معرفی کردن و گفتن باید این سوال‌ها رو حل کنی این اسکوربورد هم واسه سوالهایی هست که ما حل میکنیم و اسم تو هم بهش اضافه میکنیم هر سوالی که حل کردی واسه خودت تیک بزن.

شروع کردم به حل کردن سوال اول،روز اول که فقط داشتم متن سوال رو میخوندم (آخه خیلی زبان انگلیسیم ضعیفه) دو روز هم طول کشید که فهمیدم الگوریتم سوال چیه و در روز چهارم با تلاش فراوان موفق به حل سوال شدم اما با یه نیم نگا به اسکوربورد و یه حساب سر انگشتی دیدم بچه‌ها هفت هشتا سوال حل کردن و من تازه اولیش رو حل کردم.یه کم ناامید شدم اما گفتم مهم نیس ادامه میدم تا ببینیم آخرش چی میشه.

هر روز واسه تمرین میومدم از صبح ساعت 8 تا شب ساعت 7 ،چهار نفر بودیم که همیشه میومدیم واسه تمرین من و علی(نوروزی) و حسین (خوشبین) (اینا همون دو دوست قدیمی هستن) و سروش (فرخ نیا) .هفته اول همه میومدیم ، هفته دوم حسین کمتر میومد و از هفته سوم فقط میومد یه نگا میکرد ببینه ما هنوز زنده‌ایم یا نه.از هفته سوم دیگه سه نفره به تمرینات ادامه میدادیم تا اینکه سروش هم یه گیم‌نت پیدا کرد و اونم شروع کرد به پیچوندن،تقریبن هفته پنجم بود که فقط من و علی واسه تمرین میرفتم،دیگه حل کردن سوالا واسم آسون شده بود و بطور میانگین هر سه روز یه سوال حل میکردم،همیشه از علی در مورد تیم‌بندی میپرسیدم اونم همیشه یه مشت دلیل می‌آورد و منم نمیفهمیدم چی میگه و آخرشم اعضای دو تیم رو مشخص میکرد که اونم نمیفهمیدم چی به چیه
تا اینکه یه روز از امیر در مورد تیم‌ها پرسیدم که گفت یه کانتست از ما چهار نفر میگیره و دو نفر اول با خودش میرن تیم اول و دو نفر بعدی یه نفر دیگه رو پیدا میکنن و تیم دو رو تشکیل میدن.هفته ششم بود که سوال‌های حل شده‌ی من با بقیه برابر بود و این خیلی بهم روحیه میداد و خستگی رو از تنم بیرون میکرد،هر روز از صبح تا شب فقط میرفتم تو این اتاق و کد میزدم،شب که از دانشگاه میومدم بیرون دیگه آدم نبودم،سر درد شدید داشتم و وقتی میرسیدم خوابگاه شام میخوردم و میخوابیدم تا صبح روز بعد،این روال تا دو ماه ادامه داشت

منتظر ادامه‌ی این خاطره باشید...

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۹۲/۱۱/۰۱
سعید طامه بیدگلی

نظرات  (۲)

سلام

ببخشید ما تاکی باید منتظر ادامه خاطره تان باشیم .امیدوارم کد زدن را رها نکرده باشید.واقعا برنامه نویسی یکی از شیرین ترین درس هاست البته اگه کم نیاری

پاسخ:
سلام
به زودی ادامه‌ی خاطرات رو مینویسم 
:)
من دنبال لباس برای تیم بودم این حرفا به ما نمیاد :))
اوقا ما چاکریم :))
منتظر بعدیشیم :)
پاسخ:
شما سروری
:)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی